کافه ای ها

تفریح و سرگرمی

کافه ای ها

تفریح و سرگرمی

روز رستاخیز چه میخواهی!؟

بایزید بسطامی را پرسیدند:
اگر در روز رستاخیز خداوند بگوید چه آورده ای؛
چه خواهی گفت؟
بایزید فرمود:
وقتی فقیری بر کریمی وارد میشود,
به او نمیگویند چه آورده ای.
بلکه میگویند چه میخواهی


زندگى یک پاداش است, نه یک مکافات.

فرصتى است کوتاه تا ببالى ,بیابى , بدانى , بیندیشى , بفهمى , وزیبا بنگرى ,ودر نهایت در خاطره ها بمانی



رضا بیگدلی
کافه ای ها
استارت آپ کافه ای ها
سایت تفریحی
سایت تفریح و سرگرمی
سایت سرگرمی
دانلود کتاب
دانلود آهنگ
دانلود نرم افزار اندروید
سایت خبری ربلک
اخبار تجارت
کسب و کار اینترنتی
کسب و کار آنلاین
کسب و کار نوین
استارت آپ
نابغه الکترونیک رضا بیگدلی
طراح ارشد رباتیک ایران
بهترین طراح ربات ایران
مرد اول رباتیک ایران
مرد اول الکترونیک ایران
دانلود برنامه اندروید
اندروید
نرم افزار اندروید
بازی اندروید
بازی برای اندروید
برنامه برای اندروید
اندرویدی ها
کافه اندروید
کافه جدید برای اندروید
مهندس رضا بیگدلی

بزن گردن دزد را!

روزی بهلول را گفتند:
شخصی که دزدی کرده بود را گرفته اند، به نظرت باید چکارش کنند؟
بهلول گفت: باید دست حاکم آن شهر را قطع کرد...
همه با تعجب پرسیدند: چرا؟؟ مگر حاکم دزدی کرده که دستش را قطع کنند؟

بهلول در جواب گفت: گناهکار اصلی حاکم شهر است که مردمش باید برای امرار معاش دزدی کنند!!




رضا بیگدلی
کافه ای ها
استارت آپ کافه ای ها
سایت تفریحی
سایت تفریح و سرگرمی
سایت سرگرمی
دانلود کتاب
دانلود آهنگ
دانلود نرم افزار اندروید
سایت خبری ربلک
اخبار تجارت
کسب و کار اینترنتی
کسب و کار آنلاین
کسب و کار نوین
استارت آپ
نابغه الکترونیک رضا بیگدلی
طراح ارشد رباتیک ایران
بهترین طراح ربات ایران
مرد اول رباتیک ایران
مرد اول الکترونیک ایران
دانلود برنامه اندروید
اندروید
نرم افزار اندروید
بازی اندروید
بازی برای اندروید
برنامه برای اندروید
اندرویدی ها
کافه اندروید
کافه جدید برای اندروید
مهندس رضا بیگدلی

خودشناسی برای انسان

معرفی
راهنمای این مبتدی است در مورد فلسفه خودشناسی. فلاسفه تنها افرادی که فکر و نوشتن در مورد خودشناسی است. روانشناسان زیادی برای گفتن در مورد آن، و من روش های روانی را به خود دانش بعد از آن در این راهنما مورد بحث است. شما همچنین می توانید بینش در مورد ماهیت و منابع خودشناسی با خواندن ادبیات بزرگ، مانند یاد پروست از همه چیز گذشته و یا اما جین آستن به دست آورید. در مقایسه با روش های روانی و ادبی را به خود دانش، فلسفه خودشناسی خشک و دشوار است. یکی از دلایل این است که فیلسوفان تمایل به تمرکز بر روی نسبتا بی اهمیت خودشناسی، متمایز از آنچه "قابل توجه" خود دانش است. در این مقاله من توضیح دهد که چرا فیلسوفان پیدا بی اهمیت خودشناسی بسیار جالب است، با وجود این واقعیت آن است که حتی چیزی است که ما معمولا آن را «دانش خود نیست. قابل توجه دانش خود بسیار به خود دانش نزدیک تر در مفهوم هر روز، و من نشان می دهد که فلاسفه باید توجه بیشتری به خود دانش در این معنا پرداخت.
فلسفه خودشناسی من در این مقاله بحث در مورد نه غربی از فلسفه شرقی است. خودشناسی یک موضوع مهم در فلسفه هندی، چینی و اسلامی است اما تخصص خود من در آنچه که غربی سنت «تحلیلی» نامیده می شود. بسیاری از ایده های در این راهنما با جزئیات بیشتر در کتاب من خود دانش برای انسان، توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال 2014 منتشر شده است.
شروع شدن
خودشناسی چیست؟ یک پاسخ طبیعی و محبوب به این سوال این است که آن آگاهی از آنچه که گاهی اوقات "خود واقعی" خود را به نام است. این چیزی است که من به اشاره به عنوان خودشناسی در هر روزه دارد. در این طرز تفکر، خود واقعی خود را واقعی "شما" است، و است تا از خود شخصیت واقعی، ارزش ها، خواسته ها، احساسات و باورهای ساخته شده است. این چیزی است که شما واقعا دوست دارید، به صورت مجزا از آنچه که مردم دیگر، یا در واقع شما، باور شما می خواهم. که خود واقعی است که خود آن را به عنوان به دیگران و یا خود را به نظر می رسد اما خود به عنوان آن واقعا است. جستجو برای خودشناسی است، شما ممکن است به خوبی فکر می کنم، جستجو برای خود واقعی خود را.
این طرز تفکر فرض، البته، این است که چنین چیزی به عنوان "خود واقعی وجود دارد و این چیزی است که برخی از مردم سوال است. ترک این موضوع به یک طرف برای لحظه ای، یکی دیگر از ویژگی روش عادی فکر کردن در مورد خود دانش این فرض که خود دانش است آسان به توسط آمده است. به دانش خود واقعی خود را خواهد بود شناختی و یا دستاورد فکری واقعی، و یکی که نیاز به زمان و تلاش است. و هنگامی که شما از خود دانش را به عنوان زحمت فکر می کنم، یک سوال بیشتر طبیعی ناشی می شود که وجود دارد: چه نقطه یا ارزش خودشناسی است؟ چه خوب آن را انجام شما را به آن را دارند و آنچه را که شما با داشتن آن از دست دادن نیست؟
آن را اغلب گرفته برای مسلم است که خود دانش ارزش داشتن است. برخی بر این باورند که خود دانش ارزشمند است، زیرا برای قرار دادن آن خام، شما شادتر با آن از بدون آن باشد. اما این واضح نیست؛ شاید برخی از حقایق در مورد خودتان به شما خواهد بود شادتر و بهتر دانستن وجود ندارد. شاید، در آن صورت، ما نیاز به نگاه دیگر برای توضیح ارزش خودشناسی. شما ممکن است از سقراط پیشنهاد که خود دانش مورد نیاز به صورت معناداری از زندگی یا ایده مرتبط است که شما نیاز علم به نفس زندگی می کنند 'اصیل، است که، در یک راه این است که درست به خودتان، به خود واقعی خود را فکر می کنم. این که آیا چنین توضیح از ارزش خود دانش برای تلفن های موبایل درست مانند یک سوال بسیار عالی برای یک فیلسوف از خود دانش است.
فلسفی تصویر از خود دانش
شاید جای تعجب باشد، مسائل من فقط توصیف کرده اند تمرکز (غربی) حساب فلسفی خودشناسی نبوده است. تمرکز خود را، حداقل از قرن 17 است، در چیزهای دیگر است. فرض کنید که شما فکر می کنید پوشیدن جوراب و می دانم که این چیزی است که فکر می کنید. اعتقاد خود را که شما با پوشیدن جوراب یکی از "دولت از ذهن فعلی شما است، و بسیاری از فیلسوفان می خواهم بگویم که دانستن است که شما فکر می کنید پوشیدن جوراب شکلی از" خود دانش است. همان که برای دانستن اینکه شما یک سردرد یا این که شما می خواهید برای رفتن برای دیدن یک فیلم در این شب. این ها همه نمونه هایی از "خود دانش» در معنای فلسفی هستند. توجه داشته باشید که در مثال جوراب آنچه در مسئله این نیست که شما می دانید که شما با پوشیدن جوراب اما اینکه آیا و چگونه شما می دانید که شما فکر می کنید با پوشیدن جوراب.
این دیدگاه از خود دانش ممکن است به عنوان یک شگفتی به شما می آیند. برای شروع، آن را سخت به این باور است که دانستن است که فکر می کنید که شما با پوشیدن جوراب دانش خود واقعی خود را، واقعی است. بدون شک شما باورهای: عمیق تر، که بخشی از خود واقعی خود را اما مطمئنا نه اعتقاد به این که شما با پوشیدن جوراب. بر خلاف خودشناسی من آغاز شده توسط توصیف، دانستن است که شما فکر می کنید پوشیدن جوراب و یا این که شما یک سردرد یا که شما می خواهید برای دیدن یک فیلم به این نگاه شب را مانند تکه بسیار خسته کننده و بی اهمیت خودشناسی. در مواجهه با آن، مانند بی اهمیت خودشناسی است به سختی به دست نمی کند و از حد از یک دستاورد شناختی نشان نمی دهد. و نه آن به نظر می رسد به خصوص مفید و یا با ارزش است. چه استفاده ممکن است آن را به مطمئن شوید که شما فکر می کنید پوشیدن جوراب؟
فکر کمی بیشتر در مورد چنین نمونه، این طبیعی است برای تمایز بین "بی اهمیت" و "قابل توجه" خود دانش است. است خیلی بیشتر در مورد این تمایز در فصل 3 از خود دانش برای انسان، که در آن من نشان می دهد که تفاوت بین این دو نوع از دانش خود تفاوت در درجه است و بسیاری از ملاحظات مختلف تحمل به اینکه آیا یک قطعه داده از خود وجود دارد دانش بی اهمیت "یا" قابل توجه است. به طور مستقیم، دانستن است که فکر می کنید که شما با پوشیدن جوراب و یا که شما مانند تماشای یک فیلم احساس نمونه در پایان بی اهمیت تر از طیف. پیشنهاد اینجا این است که که دانش از باورها و تمایلات خود را همیشه بی اهمیت اما که آن را اغلب است. در مقابل، قابل خودشناسی، شامل دانش شخصیت خود، ارزش ها، توانایی ها و احساسات خود را. مثال ممکن است شامل: دانستن اینکه شما یک فرد مهربان هستند، که شما را برای شغل فعلی خود را قطع نمی کند، و یا این که به شما پناه احساسات عمیق از تنفر به سمت یک خواهر و برادر. شما ممکن است فکر می کنم که قابل خودشناسی دانش خود "حقیقی" خود را است، اما شما لازم نیست که به فکر می کنم که راه. نکته مهم در مورد قابل توجهی خودشناسی است که آن را نشان دهنده یک دستاورد شناختی واقعی است ادعای آشکار (که ممکن است یا ممکن است به نوبه خود به سمت راست) به عنوان ارزش در نظر گرفته و.
در این شرایط، بسیار بحث فلسفی های اخیر در مورد بی اهمیت به جای قابل توجهی خود دانش بوده است. چرا اینطور است؟ از آنجا که بسیاری از فیلسوفان از دکارت در قرن 17 توسط ویژگی یا specialness از بی اهمیت خودشناسی زده شده است. آنها فکر می کنند آن specialness بی اهمیت خودشناسی از قابل توجهی خودشناسی و از دانش های دیگر متمایز می کند. در این رویکرد، چالش فلسفی است که چنین ویژه و خودشناسی امکان پذیر است. از نظر این دیدگاه، قابل توجه دانش خود هنوز هم ممکن است انسان مهم است، برای ما مهم است به عنوان انسان باشد، اما کمتر جالب از لحاظ فلسفی چرا که specialness قرار از بی اهمیت خودشناسی ندارد. در عوض، آن است که بسیار بیشتر مانند هر دانش دیگری است که هیچ ربطی به با خود.
سوال بعدی، بنابراین، این است که آیا این درست است که بی اهمیت خودشناسی خاص است. حتی اگر این درست است، این است که بهانه ای برای غفلت قابل توجهی خودشناسی است. با توجه به اهمیت به ما به عنوان انسان از قابل توجه خود دانش، به شما فکر می کرد که فیلسوفان خودشناسی خیلی بیشتر می گویند در مورد آن از آنها در واقع انجام دهد. در خود دانش برای انسان من استدلال می کنند که فلسفه تمایل به بیش از برآورد specialness از بی اهمیت خودشناسی و زیر برآورد بهره فلسفی قابل توجهی خودشناسی. من به این خواهد آمد. اول، ما نیاز به روشنی در مورد specialness قرار از برخی از انواع خودشناسی.
Specialness خودشناسی
باورهای ما در مورد جهان اطراف ما جایزالخطا هستند. شما ممکن است باور که باران می بارد حتی اگر آن نمی باشد. شما ممکن است باور شما به پوشیدن جوراب حتی اگر شما نمی شود. این باورها مصون از خطا نیست، حتی اگر اشتباه در مورد این مسائل ممکن است بسیار بعید به نظر می رسد. اما در حال حاضر درخواست نظر گرفتن اینکه آیا فکر می کنید که شما با پوشیدن جوراب، متمایز از این سوال که آیا شما در حال پوشیدن جوراب. اعتقاد خود را که شما با پوشیدن جوراب تواند اشتباه، اما آن را به بسیاری از فیلسوفان که باور خود را که فکر می کنید که شما با پوشیدن جوراب نمی تواند اشتباه به نظر می رسید. شما نمی تواند اشتباه در مورد آنچه شما خودتان را باور کنید. همان که برای کشورهای دیگر از ذهن است. فرض کنید که شما فکر می کنم شما یک سردرد. می تواند به اشتباه در مورد که شما می شود؟ مطمئنا نه. شما می توانید اشتباه در مورد اینکه چرا سر خود را لطمه می زند، اما شما نمی تواند اشتباه در مورد اینکه آیا سر خود را لطمه می زند. یکی از راه های قرار دادن این امر می تواند به می گویند که دانش خود را از چنین حالات ذهن معصوم است.
امروزه، حتی فیلسوفانی که فکر می کنم که بی اهمیت خودشناسی خاص است تمایل به تردید در مورد این ایده که آن معصوم است. آنها چه می گویند این است که اگرچه اشتباهات واقعی در مورد ایالات خود ما را از ذهن ممکن است مانند اشتباهات غیر طبیعی هستند، و این است که فرض که باورهای ما در مورد چیزی که ما باور و یا می خواهید و یا احساس اشتباه نیست وجود دارد. یکی از راه های قرار دادن این است که می گویند که برخی از خود دانش معتبر است، حتی اگر آن را به شدت مصون از خطا نیست.
علاوه بر این، آن را اغلب ادعا کرد که آنچه که من خواستار 'بی اهمیت "خود دانش خاصی است که در آن به طور معمول در رفتار و یا دیگر مبتنی بر شواهد است. شما لازم نیست به مشاهده رفتار خود را به مطمئن شوید که شما فکر می کنید پوشیدن جوراب یا این که شما می خواهید برای رفتن به سینما در این شب. این چیزهایی که می دانید بلافاصله، و نه توسط استنتاج می شوند. شما به طور معمول نیاز به کار می کند که شما فکر می کنید با پوشیدن جوراب، و شواهد را در آن آمده است. یا بسیاری از فیلسوفان فکر - این و بی واسطه از برخی از خود احترام به دانش دیگری است که در آن خاص است.
اگر بی اهمیت خود دانش خاصی در برخی یا همه از این راه است سپس آن را قابل توجهی متفاوت از قابل توجه دانش خود، و همچنین دانش از ذهن به غیر از خود ما است. فرض کنید شما از دانش صفات شخصیت خود را به عنوان یک نمونه از قابل توجه دانش خود فکر می کنم، و اجازه دهید فرض کنید که مهربانی یک صفت چنین است. آیا شما معصوم در مورد اینکه آیا شما یک فرد مهربان هستند؟ واضح است که نه. شما باور صادقانه برگزار که شما مهربان هستند ممکن است اشتباه گرفته شود. آیا شما معتبر در مورد شخصیت خود را، به این معنا است که یک فرض است که باورهای خود را در مورد شخصیت خود را اشتباه نیست وجود دارد؟ مطمئنا نه. همه ما دوست داریم به خوبی خودمان فکر می کنم، و این فرض که ما می دانیم چه ما واقعا دوست تهدید می کند. علاوه بر این، به شخصیت خود را که شما نیاز دارید شواهد، از جمله شواهد رفتاری، و این بدان معنی است که دانش از شخصیت خود را نیز فوری نیست.
همان که برای دانش از ذهن به غیر از خود شما. شما باید شواهد - معمولا شواهد رفتاری - بدانید که چه کسی دیگری فکر می کند و یا احساس می کند، و اعتقادات خود را در مورد این مسائل نه معصوم و نه معتبر در راه است که خود دانش معتبر است. بنابراین آن چیزی است که پل بوقوسیان به عنوان یک عدم تقارن عمیق بین راه که در آن من می دانم که افکار خود من و روشی که در آن ممکن است افکار و اندیشه های دیگران می دانم وجود دارد. حساب فلسفی خودشناسی قطعا باید اذعان و توضیح این عدم تقارن.
به طور خلاصه، من توجه فلسفی به بی اهمیت خود بر اساس specialness قرار از این نوع از دانش به جای اهمیت آن توضیح داده ام. این است که می گویند که فیلسوفان که در بی اهمیت خودشناسی تمرکز فکر می کنم که آن را بی اهمیت است. به عنوان مثال، آن است که توسط سیدنی گیوه استدلال کرد که چه شده است خواستار 'بی اهمیت "خود دانش برای عقلانیت لازم است. این که آیا این در واقع تا یک موضوع ساده نیست و تبدیل بر روی پرسش بسیار دشوار در مورد ماهیت عقلانیت. کافی است بگوییم که این تز که خود دانش یک پیش شرط عقلانیت است بسیار بحث برانگیز باقی مانده است.
چگونه است خود دانش ممکن است؟
فرض کنید که شما بحث را دنبال کرده اند تا کنون و خرید این ایده که بی اهمیت خودشناسی فلسفی در حساب از specialness آن جالب است. سپس طبیعی پیگیری سوالات عبارتند از: چگونه مقتدرانه و فوری خود دانش ممکن است؟ محدودیت های چنین خودشناسی چیست و چه قدرت و فوریت آن توضیح می دهد؟ برای اولین بار از این پرسش ها به نظر می رسد با فشار دادن، حداقل برای فلاسفه، زیرا بسیاری از دانش ما است معتبر و یا فوری در راه است که برخی از خود دانش است (ظاهرا) نیستمعتبر و فوری. بنابراین چیزی است که در اینجا است که نیاز به توضیح دارد. آن را به اندازه کافی به اشاره است که برخی از خود دانش خاص است. ما همچنین می خواهم به درک چگونه این نوع از خود دانش امکان پذیر است.
یک احتمال این امر می تواند به توضیح دهید که چگونه مقتدرانه و فوری خود دانش با شناسایی منابع آن، است که، توسط بدانند چگونه ما آن را دریافت امکان پذیر است. یک پیشنهاد این است که ما می دانیم که ذهن خود ما، با درون نگری، که در آن این است که از به عنوان شکلی از درک درونی فکر می کردم. این مدل ادراکی از خود دانش است. احتمال دیگر این است که ما می دانیم ذهن خود ما با استنتاج و یا استدلال. این مدل استنباطی از خود دانش است. هر کدام از این مدل دارای بسیاری از انواع مختلف، و آنها متقابلا منحصر به فرد نیست. اگر ادراک شامل استنباط، پس از آن گفت که خود دانش است ادراکی سازگار با گفتن این که آن استنباطی است. اما برای حال حاضراهداف اجازه دهید این مدل در نظر به طور جداگانه.
مدل ادراکی از خود دانش
مدل ادراکی از خود دانش توسط جان لاک در قرن 17 در قرن 18 تایید شد، و با عوارض، توسط امانوئل کانت. اغاز طرفدار قرن 20 مدل ادراکی فیلسوف استرالیایی DM آرمسترانگ در کتاب خود نظریه ماتریالیستی از ذهن، در اصل در سال 1968. منتشر شده معمولا زمانی که فیلسوفان در مورد ادراک معنی آنها ادراک حسی صحبت شد، است که، دیدن، شنیدن، لمس کردن، چشیدن و بو. درون نگری، در این حساب، یک نوع از دیدن درونی است، دیدن با آنچه که معمولا به عنوان "چشم ذهن یاد می شود. شما می دانید باورهای خود را، خواسته ها، احساسات و غیره توسط introspecting آنها، با دیدن با چشم ذهن خود را که شما باید اعتقادات خاص، خواسته ها، احساسات و غیره.
این مدل خوب در حسابداری برای بی واسطه از خود دانش اما کمتر خوب در حسابداری برای قدرت خود است. اگر شما می دانید که شما با پوشیدن جوراب با دیدن که شما با پوشیدن جوراب سپس شما ممکن است فکر (اگر چه این بحث است) از دانش خود را "فوری" و نه "استنباطی است. بنابراین اگر شما می توانید "درک" که فکر می کنید که شما با پوشیدن جوراب و یا این که شما یک سردرد و سپس نتیجه خودشناسی - علم به این که فکر می کنید که شما با پوشیدن جوراب و یا که شما یک سردرد احتمالا نیز خواهد شد"فوری".
مدل ادراکی در حسابداری برای اقتدار خود دانش مگر اینکه شما فکر می کنم که شناخت حسی معتبر است کمتر خوب است. بسیاری از اعتراض دیگر به مدل ادراکی است که همه در این ایده که وسیله ای است که ما می دانیم نوبه خود وجود داردذهن خود ما اساسا به درک disanalogous هستند. درون نگری، اعتراض می رود، هیچ چیز مانند ادراک است، و کشورهای خود ما را از ذهن وجود دارد که به در هر چیزی شبیه به راه چیزهایی درک شود مانند جوراب وجود دارد برای درک شود. سیدنی گیوه منتقد با نفوذ جدید مدل ادراکی در سال 1996 کتاب خود به منظر اول شخص و مقالات دیگری است.
مدل استنباطی خود دانش
مدل استنباطی خودشناسی می گوید که که ما به اعتقادات ما، تمایلات و احساسات استنباط. استنتاج از چه؟ از انواع مختلفی از شواهدی وجود دارد که در دسترس ما هستند. فیلسوف گیلبرت رایل و روانشناس داریل بم هر دو ادعا می کنند که ما در شواهد رفتاری تکیه می کنند. رایل این دیدگاه در کتاب معروف خود مفهوم ذهن (1949) دفاع می کند. این دیدگاه به طور گسترده ای توسط فلاسفه خودشناسی بر این اساس محکوم کرد که شما لازم نیست به مشاهده رفتار خود را به مطمئن شوید که چه احساسی دارید و یا آنچه شما فکر می کنم. با این حال، این برگ باز امکان که خودشناسی است توسط استنباط از انواع دیگر شواهد، از جمله شواهد روانی به دست آورد. این دیدگاه در خود دانش برای انسان، فصل 11 و 12 دفاع کرد.
یک نوع در مدل استنباطی این دیدگاه که خودشناسی است با به کارگیری آنچه که به نام «روش شفافیت، خریداری کرده است. این می گوید، بسیار تقریبا، که یک راه برای ایجاد این که آیا شما بر این باورند که P (که شما با پوشیدن جوراب) است که از خود بپرسید که آیا شما عقلانی باید به این باور. اگر پاسخ به سوال دوم این است: بله، پس از آن شما می توانید نتیجه گرفت که شما بر این باورند که ص در طراحی این نتیجه گیری شما با تکیه بر این فرض است که چه شما باور است آنچه که شما می عقلانی باید به این باور تعیین می شود. این چیزی است که گاهی اوقات یک مفهوم خردگرا از خود دانش، و طرفدار اصلی آن فیلسوف هاروارد ریچارد موران است. کتاب او مقام و بیگانگی (2001) به خوبی به ارزش خواندن است. یک منتقد قابل توجه موران دیوید فینکلشتاین در بیان کتاب خود و داخلی، در سال 2003 منتشر شده است.
مدل استنباطی است در تقابل با این ایده که خود دانش به طور معمول فوری است. از آنجا که هیچ چیز ویژه ای در مورد دانش استنباطی در هر سه، و دانش ما از ذهن به غیر از خود ما نیز وجود دارد استنباطی، طرفداران مدل استنباطی تمایل به تردید در مورد specialness خودشناسی؛ آنها شک دارند که دانش خود در نوع از دانش اذهان دیگر متفاوت است. با این حال، ریچارد موران استدلال می کند (به اشتباه به نظر من) که رویکرد عقلانی خود می توانید برای اقتدار و بی واسطه از خود دانش تشکیل می دهند. بیشتر در مورد این موضوع در فصل 9 از خود دانش برای انسان وجود دارد. آن را به ارزش افزود که عقلگرا خود عنوان استنتاج توجه نیست، هر چند آن را سخت به ببینید که چگونه روش شفافیت می توانید غیر استنباطی خودشناسی ارائه کرده است. این یک مسئله روی حیله و تزویر باقی مانده است، تا حدودی به دلیل تمایز بین دانش استنباطی و غیر استنباطی بنابراین مبهم است.
مشکلات برای عقلگرایی
 
از عوارض اضافی برای عقلگرایی است که انسان ناقص منطقی هستند، و این است که در نتیجه هیچ تضمینی وجود ندارد که باورهای ما، خواسته ها، ترس و غیره به عنوان آنها عقلانی باید وجود دارد. فرض کنید این سوال مطرح می کند که آیا شما می خواهید برای رفتن به سالن ورزش این بعد از ظهر. از آنجا که شما توسط دکتر شما توصیه شده است که شما نیاز به ورزش بیشتر، به رفتن به ورزشگاه ممکن است آنچه که شما باید عقلانی به خواهید انجام دهید. متاسفانه، به رفتن به ورزشگاه این بعد از ظهر هنوز هم ممکن است آخرین چیزی که شما واقعا می خواهید را انجام دهد. در صورتی که درست باشد، از خود بپرسید که آیا شما عقلانی باید به می خواهید برای رفتن به سالن ورزش به نظر می رسد مانند یک راه بد بدانند که آیا شما نمی خواهید برای رفتن، فقط به عنوان درخواست خود را که آیا شما باید عقلانی به ترس از عنکبوت به نظر می رسد وان حمام خود را مانند راه بد ایجاد کند که آیا شما آن را از ترس است. شاید شما کاملا به خوبی آگاه است که شما هیچ دلیلی برای آن ترس اما شما هنوز هم آن ترس است.
بهترین حالت برای استفاده از روش شفافیت دانش اعتقادات خود ما است. اگر شما تشخیص دهید که شما عقلانی باید به این باور که شما با پوشیدن جوراب (چرا که همه شواهد حاکی است که راه) سپس آن را احتمالا امن برای نتیجه گیری که شما باور شما به پوشیدن جوراب. با این حال، این امکان وجود دارد می توان رد کرد که شما ادامه به برگزاری به اعتقادات خاصی که موضوع را به شما در مواجهه با تضعیف قریب به اتفاق یا شواهد برعکس. این پدیده، که روانشناسان، پشتکار باور، موجب بروز مشکل برای این ایده که شما می توانید باورهای خود را با تأمل در آنچه که شما باید دلیلی برای باور مطمئن شوید.
 
نکته در اینجا این است که، به عنوان یک انسان خطاپذیر انسانی، ما همیشه فکر می کنم و یا می خواهید و یا از ترس چیزی ما باید منطقی، حتی با چراغ خود ما، به فکر می کنم و یا می خواهید و یا ترس. مشکل دیگری برای عقل گرایی است که اغلب آسانتر است بدانید که چه نگرش ما نسبت به دانستن آنچه که آنها عقلانی باید باشد. عقل گرایی است، در بهترین حالت، یک حساب کاربری خودشناسی برای فلسفی انسان افسانه ای، که باورها و نگرش های دیگر همیشه به عنوان آنها باید عقلانی باشد. عقل به نظر می رسد کمتر خوب به عنوان یک حساب کاربری خودشناسی برای انسان است. این است که در طول در خودشناسی برای انسان توسعه یافته است.
قابل توجه خود دانش
من در حال حاضر فقط در مورد همان اندازه گفته ام که من قصد دارم به مورد «بی اهمیت" خود دانش است که مورد توجه خیلی فلسفی شده است می گویند. من گفته ام که فلاسفه علاقه مند در بی اهمیت خودشناسی بوده است چرا که به نظر می رسد خاص، و من حساب های مختلف مختلف چگونه چنین خودشناسی ممکن است در نظر گرفته است. در برخی از این حساب، مانند حساب inferentialist، بی اهمیتخودشناسی کمتر خاص تر از شما ممکن است فکر است، و این باعث می شود کمتر قابل اغماض، که فیلسوفان صرف زمان زیادی در بی اهمیت خودشناسی و بنابراین کمی زمان بر روی انواع انسان مهم تر از قابل توجه خود دانش است. نمونه من از قابل توجه خود دانش دانش شخصیت خود، ارزش ها، توانایی ها و احساسات خود را. من گفته ام که تفاوت بین قابل توجه و بی اهمیت خودشناسی یکی از درجه است، اما من به اندازه کافی در مورد پایه و اساس که در آن هر دانش خود را باید به عنوان در نظر گرفته گفت: نهقابل توجه است.
نگاهی به صورت دانش صفات شخصیت خود را. چه چیزی باعث دانش خود را از شخصیت خود را (به عنوان مثال مهربانی، ساده لوحی، موشکافی و غیره) قابل توجهی بیشتر از دانش yoru که فکر می کنید خود را با پوشیدن جوراب است که باورهای خود را در مورد شخصیت خود را بیشتر مستعد ابتلا به خطا هستند، و بیشتر به وضوح باز برای به چالش کشیدن و یا تصحیح توسط دیگران است. نزدیکترین و عزیزترین شما ممکن است یک بینش عمیق تر به شخصیت خود را از شما داشته باشند، و این است که به دلیل موانع آشنا به دانستن شخصیت خود را، مانند سرکوب، خود فریبی، تعصب و خجالت وجود ندارد. شما شواهد نیاز به دانستن شخصیت خود را، و به طور معمول تلاش ذهنی بسیار بیشتر مورد نیاز است برای مطمئن شوید که چه نوع شخصی شما از به می دانم که شما فکر می کنید با پوشیدن جوراب. قابل توجه دانش خود روی حیله و تزویر است، زیرا به عنوان اریک Schwitzgebel اشاره می کند، آن را با یک فرد خود مفهوم دولایه. در نهایت، شما ممکن است فکر می کنم که دانش از شخصیت خود و یا گونه های دیگر از قابل توجهی خودشناسی است بسیار با ارزش در یک عملی و یا حتی یک حس اخلاقی از دانش خود را که فکر می کنید که شما با پوشیدن جوراب.
پس چگونه قابل توجهی خودشناسی ممکن است؟ شاید پاسخ برای نمونه های مختلف از قابل توجهی خودشناسی متفاوت خواهد بود. شاید اساس که در آن شما می دانم که شما نوع متفاوت از اساس که در آن شما می دانیم که به شما پناه احساسات عمیق از تنفر به سمت یک خواهر و برادر است. با این وجود، آنچه به نظر می رسد منطقی روشن است که نه مدل ادراکی و نه روش شفافیت می توانید برای خود قابل توجه دانش تشکیل می دهند. شما نمی توانید مطمئن شوید که شما از نوع از طریق درون نگری یا درک درونی هستند و شما نمی توانید بدانید که آیا شما احساسات عمیق از تنفر به سمت یک خواهر و برادر با در نظر گرفتن این که آیا شما عقلانی باید به این احساسات. هنگامی که آن را قابل توجهی خودشناسی می آید، inferentialism تنها بازی در شهر است.
از چه صفات خود را شخصیت و ارزش ها و احساسات شما استنباط؟ این اغلب فرض که شما چنین چیزهایی استنباط منحصرا از رفتار خود را، اما این طور افراطی غیر قابل قبول. شواهد رفتاری قطعا به آن می آید اما این کار را انجام انواع دیگر از شواهد است. شما همچنین ممکن است شخصیت و ارزش خود را استنباط از چگونه فکر میکنید، چه شما در مورد مراقبت، و چگونه چیزهای خاصی را به شما احساس. این نشان دهنده این واقعیت است که صفات و ارزش شخصیت فقط تمایلات به عمل است. برای پی بردن به یک ویژگی شخصیتی از افکار، احساسات و آنچه شما در مورد مراقبت از خود، شما نیاز به دیدن شواهد را در اختیار خود را به عنوان شواهدی وجود دارد که شما که صفت و این بدان معنی است که شما نیاز به یک «نظریه» یا درک درستی از صفت در درخواست . در این حساب، قابل خودشناسی است استنتاج نظریه واسطه از روانی و دیگر شواهد موجود به شما به دست آورد. این به این معنی است که قابل توجه دانش خود نیاز به یک درجه از پیچیدگی فکری. شما می توانید دستکاری شده یا سخت گیر می شه بدون درک آنچه این چیزها هستند، اما دانستن است که شما می دستکاری شده یا سخت گیر می شه یک موضوع متفاوت است. است خیلی بیشتر در مورد این همه در فصل 13 از خود دانش برای انسان، که در آن به عنوان مثال از دانستن است که شما سخت گیر می شه می بحث من وجود دارد.
یکی از نتایج این حساب از قابل توجه خود دانش این است که آن را پیش فرض دسترسی به انواع مختلف شواهد، از جمله شواهد روانی، که از آن شما استنباط شخصیت، ارزش های خود و غیره. دسترسی شما به این شواهد نیز استنباطی، و اگر چنین است، این است که یک مشکل است؟ پاسخ به این سوال ها جواب «بله» و «نه». فرض کنید شما می دانید نیاز به آگاهی از افکار خود را دربه منظور مطمئن شوید که چه نوع شخصی شما می باشد. همانطور که پیتر Carruthers استدلال می کند در کتاب خود کدورت از ذهن (2011) دسترسی به افکار خود ما تفسیری است (ما باید به آنها را تفسیر به آنها را می دانیم) و در این مفهوم استنباطی. این تنها یک مشکل برای inferentialism است اگر فرض کنیم که استنباطی خود دانش در نهایت باید در دانش است که استنباطی نیست مبتنی شود. من در برابر این فرض در استدلالفصل 12 از خود دانش برای انسان است. تا آنجا که به مدل استنباطی مربوط می شود، آن را تمام راه را استنتاج است.
قبل از حرکت، من نیاز به اذعان کرد که طیف پرسش که چگونه شما می دانید شخصیت خود را تنها ناشی اگر صفات شخصیت وجود دارد. با الهام از کار از روان شناسان اجتماعی، گیلبرت هارمن استدلال می کند که هیچ دلیلی در همه به این باور در صفات شخصیت به عنوان معمولا تصور وجود دارد. این است که جایی برای بحث در مورد شک و تردید در مورد شخصیت است. کافی است بگوییم که استدلال هارمن برای این ادعا شگفت انگیز به دور از قاطع و که، در هر صورت، دانش صفات شخصیت خود فرد تنها یک نمونه از قابل توجه خود دانش است. در حال حاضر زمان به برخی دیگر نگاه کنید.
دانستن احساسات خود را
من دانش از احساسات خود را به عنوان قابل توجهی خودشناسی توضیح دادم اما شما ممکن است فکر می کنم که که احتمالا نمی تواند درست باشد. مطمئنا آن را می کند و تلاش شناختی می دانم که شما عاشق کسی نیاز ندارد، آن را به سادگی آشکار به شما. علاوه بر این، اگر شما واقعا باور دارم که شما آنها را دوست پس از آن هیچ کس دیگر می تواند نشان دهد که باور خود را در اشتباه است. شما فقط می دانم، و بدون نیاز به استنتاج وجود دارد. در این حساب،شما خاص احساسات قوی دانش خود را از که به نظر می رسد دور از قابل توجه و عشق یک مورد در نقطه است.
این یک اعتراض به inferentialism خودی که خود دانش از احساسات است که همیشه قابل توجهی نیست. شاید آن است که گاهی اوقات قابل توجه و گاهی اوقات، بسته به احساسات در سوال. با این حال، آن را به ارزش اشاره به این که آن است که همیشه آشکار نیست که چگونه شمااحساس در مورد کسی. گاهی اوقات تلاش شناختی به سادگی مورد نیاز است، و دوستان شما ممکن است بهتر از شما انجام چگونه شما در مورد احساس مطمئن شویدکسی. شما ممکن است فکر می کنم این عشق اما آنها می دانند شما به اندازه کافی می دانیم که آن را فقط یک شیفتگی عبور است. در چنین مواردی، دانش از احساسات خود را یک ماده از استنباط و تفسیر است. پروست یک مثال معروف این را می دهد. مارسل فکر می کند که او را به آلبرتا بی تفاوت، اما غم و اندوه خود را در کشف که او رفته است به او می گوید در غیر این صورت. در تفسیر inferentialist، مارسل می آید می دانم که او را دوست دارد آلبرتا توسط استنباط از غم و اندوه خود را در شنیدن که او رفته است.
این رویکرد توسط مارتا نوسباوم در کتاب دانش عشق او انتقاد کرد. هدف او این است که آنچه که او خواستار او را «روشنفکری» کهنمایش آگاهی از اینکه آیا یکی را دوست دارد شخص دیگری را میتوان با یک جدا و عاری از احساس، بررسی دقیق فکری دقیق شرایط فرد، انجام شده در راه یک دانشمند می توانست بخشی از تحقیقات انجام، به دست آمده است. برای نوسباوم، دانش از قلب باید از دل. بنابراین، غم و اندوه مارسل خود یک قطعه از خود دانستن به جای یک قطعه از شواهد روانی که از آن او توانیم استنباط کنیم که او را دوست دارد آلبرتا است. به عبارت نوسبام، 'عشق است یک ساختار از قلب در انتظار کشف شود نیست.
من در برابر نظر نوسباوم از دانش عشق در فصل 13 از خود دانش برای انسان بحث می کنند. من ادعا میکنم که روشنفکری که نوسباوم انتقاد در واقع درست است، و غم و اندوه مارسل است، فقط به عنوان ادعای inferentialism، شواهدی از حالت عاطفی اساسی خود. صرف نظر از اینکه من در این مورد حق هستم، بحث نوسباوم یک مثال فوق العاده از این است که چگونه عمیق، غنی و جالبفلسفه خودشناسی می تواند زمانی که دست اندرکاران آن ذهن خود را به آن را قرار داده است. آن نمی باشد، و یا باید باشد، همه چیز در مورد چگونه شما می دانید که شما فکر می کنید با پوشیدن جوراب.
دانستن اینکه چرا
دانستن اینکه چه چیزی می خواهید و یا باور و یا احساس یک چیز است. دانستن اینکه چرا فکر می کنید چه فکر می کنید و یا می خواهید آنچه شما می خواهید یک موضوع متفاوت است. بسیاری از نوشتههای فلسفی در خودشناسی است در مورد 'دانستن اینکه چه چیزی "اما" دانستن چرا کمتر از آن ندارد جالب است. در مورد باورها، خردگرایان به دلایل تمرکز: بدانید که چرا شما فکر می کنید پوشیدن جوراب است که بدانید دلایل خود را برای این باور که شما با پوشیدن جوراب، این است که، از دلایل آن شما باید که باور. موازی در اینجا این است با اقدامات: بدانید که چرا شما عمل به عنوان شما (به عنوان مثال در جوراب خود را قرار داده است) است به دانستن دلیل یا دلایل که برای آن شما عمل به عنوان شما انجام داد. بیشتر در مورد این کتاب در واقعیت عملی جاناتان دنسی است وجود دارد. برای هدف فعلی، نکته این است که تا زمانی که شما دسترسی به دلایل خود را دارند شما پاسخ به "چرا" درخواست. چالش این است که پس از آن توضیح دهید که چگونه دلایل خود را می دانید.
اما در حال حاضر مورد که در آن دلایل خود را هیچ خوب و که در آن چه فکر می کنید چیزی است که شما باید به عقلانی باور نمی در نظر بگیرند. در چنین مواردی، طبیعی است که فکر می کنم که چرا فکر می کنید چه فکر می کنید کمتر به انجام با دلایل خود را و بیشتر به کار با عوامل دیگر است. به عنوان مثال، برخی از روانشناسان اجتماعی اعتقاد به تئوری های توطئه را با ارجاع به یک ذهنیت توطئه "، یک" میل عمومی به سوی تفکر توطئه (Imhoff و Bruder کشور) را توضیح دهد. با وجود این، نظریه پرداز توطئه های فردی نه می داند و نه معتقد است که او معتقد است که تئوری های توطئه حیوان خانگی خود را به خاطر او این و یا هر صفت شخصیت معنوی است.






رضا بیگدلی
کافه ای ها
استارت آپ کافه ای ها
سایت تفریحی
سایت تفریح و سرگرمی
سایت سرگرمی
دانلود کتاب
دانلود آهنگ
دانلود نرم افزار اندروید
سایت خبری ربلک
اخبار تجارت
کسب و کار اینترنتی
کسب و کار آنلاین
کسب و کار نوین
استارت آپ
نابغه الکترونیک رضا بیگدلی
طراح ارشد رباتیک ایران
بهترین طراح ربات ایران
مرد اول رباتیک ایران
مرد اول الکترونیک ایران
دانلود برنامه اندروید
اندروید
نرم افزار اندروید
بازی اندروید
بازی برای اندروید
برنامه برای اندروید
اندرویدی ها
کافه اندروید
کافه جدید برای اندروید
مهندس رضا بیگدلی


جدید ترین خانه های لوکس در دبی در آب دارای یک قیمت چشم آبیاری

ممکن است یک بار در امارات متحده عربی (UAE) که خانه های شناور لوازم تبدیل وجود دارد، اما آن زمان به نظر نمی رسد در حال حاضر به باشد. پس از اسب دریایی شناور و Waterlovt، جدید زندگی بر روی آب شدن لباس برای ارائه یک اقامت منتقله از راه آب لوکس است.
برنامه خود برای ایده گفته شده است که شده است "با منحصر به فرد به عنوان فکر اصلی زمینه طراحی" و به ارائه ساکنان حریم خصوصی، راحتی و اتصال به طبیعت است. زندگی جدید در آب پیش بینی واحد برای هتل ها، و همچنین برای خانه های شخصی استفاده می شود.
هر اقامت خواهد شد به زمین با یک ماشین، اسکله مرتبط است. اندازه گیری 50 متر (164 فوت) 30 متر (98 فوت) گسترده ای، آنها را به یک شکل آلی گرد با سقف فولاد ضد زنگ منحنی. این ویژگی کمک خواهد کرد به ارائه حفظ حریم خصوصی، احاطه یک تراس بزرگ در امتداد یک طرف بر روی آن تمام داخلی اتاق نگاه کنید.

هر واحد دارای سه سطح است. سطح زیرزمین بتن به دو تقسیم، با یک محفظه نیم مسکن برای تعادل بار. سطح زمین شامل چهار bedroom- و حمام ترکیب، یک فضای کار، اتاق نشیمن و آشپزخانه با هر اتاق مباهات منطقه در فضای باز خود را دارد. در سطح بالایی یک اتاق ناهار خوری با بالکن وجود دارد. زندگی جدید در آب می گوید طرح داخلی می توان به خواسته های هر مشتری طراحی شده است.




رضا بیگدلی
کافه ای ها
استارت آپ کافه ای ها
سایت تفریحی
سایت تفریح و سرگرمی
سایت سرگرمی
دانلود کتاب
دانلود آهنگ
دانلود نرم افزار اندروید
سایت خبری ربلک
اخبار تجارت
کسب و کار اینترنتی
کسب و کار آنلاین
کسب و کار نوین
استارت آپ
نابغه الکترونیک رضا بیگدلی
طراح ارشد رباتیک ایران
بهترین طراح ربات ایران
مرد اول رباتیک ایران
مرد اول الکترونیک ایران
دانلود برنامه اندروید
اندروید
نرم افزار اندروید
بازی اندروید
بازی برای اندروید
برنامه برای اندروید
اندرویدی ها
کافه اندروید
کافه جدید برای اندروید
مهندس رضا بیگدلی




واحدها سیستم افزایش یابد دست زدن به کار برای حفظ واحد معتدل، با درجه حرارت قادر به تنظیم به طور جداگانه در هر اتاق. گرما پمپ کار در رابطه با سیستم آب های سطحی به منظور تسهیل گرمایش و سرمایش، که به عنوان یکی از ویژگی های ذکر شده، پایداری متمرکز از خانه، همراه با کم اثر، مواد نگهداری پسند استفاده کنید.

آن ممکن خواهد بود برای اتصال خانه به امکانات در زمین برق و فاضلاب، بلکه به صورت اختیاری ممکن است برای آنها را به طور کامل مستقل، با پانل های خورشیدی، تأمین آب آشامیدنی و سیستم های تصفیه آب و فاضلاب در دسترس برای نصب.

زندگی جدید در آب خواهد شد در منظره جهانی در دبی از سپتامبر 6. راه اندازی جدید اطلس گفت که واحد بر روی صفحه نمایش را در اطراف 1500 متر مربع (16،000 فوت مربع) فضای داخلی و 48 متر مربع (520 فوت مربع) از قسمت بیرونی دارند فضا. چنین یک واحد بنا به گزارش در این منطقه از آمریکا $ 11 میلیون هزینه خواهد شد.



رضا بیگدلی
کافه ای ها
استارت آپ کافه ای ها
سایت تفریحی
سایت تفریح و سرگرمی
سایت سرگرمی
دانلود کتاب
دانلود آهنگ
دانلود نرم افزار اندروید
سایت خبری ربلک
اخبار تجارت
کسب و کار اینترنتی
کسب و کار آنلاین
کسب و کار نوین
استارت آپ
نابغه الکترونیک رضا بیگدلی
طراح ارشد رباتیک ایران
بهترین طراح ربات ایران
مرد اول رباتیک ایران
مرد اول الکترونیک ایران
دانلود برنامه اندروید
اندروید
نرم افزار اندروید
بازی اندروید
بازی برای اندروید
برنامه برای اندروید
اندرویدی ها
کافه اندروید
کافه جدید برای اندروید
مهندس رضا بیگدلی

از داستان کوتاه انگلیسی لذت ببرید


The Chapel

A short story by Josef Essberger

palmtree


She was walking lazily, for the fierce April sun was directly overhead. Her umbrella blocked its rays but nothing blocked the heat - the sort of raw, wild heat that crushes you with its energy. A few buffalo were tethered under coconuts, browsing the parched verges. Occasionally a car went past, leaving its treads in the melting pitch like the wake of a ship at sea. Otherwise it was quiet, and she saw no-one.

In her long white Sunday dress you might have taken Ginnie Narine for fourteen or fifteen. In fact she was twelve, a happy, uncomplicated child with a nature as open as the red hibiscus that decorated her black, waist-length hair. Generations earlier her family had come to Trinidad from India as overseers on the sugar plantations. Her father had had some success through buying and clearing land around Rio Cristalino and planting it with coffee.

On the dusty verge twenty yards ahead of Ginnie a car pulled up. She had noticed it cruise by once before but she did not recognize it and could not make out the driver through its dark windows, themselves as black as its gleaming paintwork. As she walked past it, the driver's glass started to open.

"Hello, Ginnie," she heard behind her.

She paused and turned. A slight colour rose beneath her dusky skin. Ravi Kirjani was tall and lean, and always well-dressed. His black eyes and large white teeth flashed in the sunlight as he spoke. Everyone in Rio Cristalino knew Ravi. Ginnie often heard her unmarried sisters talk ruefully of him, of how, if only their father were alive and they still had land, one of them might marry him. And then they would squabble over who it might be and laugh at Ginnie because she was too simple for any man to want.

"How do you know my name, Ravi?" she asked with a thrill.

"How do you know mine?"

"Everyone knows your name. You're Mr Kirjani's son."

"Right. And where're you going Ginnie?"

She hesitated and looked down at the ground again.

"To chapel," she said with a faint smile.

"But Ginnie, good Hindus go to the temple." His rich, cultured voice was gently mocking as he added with a laugh: "Or maybe the temple pundits aren't your taste in colour."

She blushed more deeply at the reference to Father Olivier. She did not know how to reply. It was true that she liked the young French priest, with his funny accent and blue eyes, but she had been going to the Catholic chapel for months before he arrived. She loved its cheerful hymns, and its simple creed of one god - so different from those miserable Hindu gods who squabbled with each other like her sisters at home. But, added to that, the vulgarity of Ravi's remark bewildered her because his family were known for their breeding. People always said that Ravi would be a man of honour, like his father.

Ravi looked suddenly grave. His dark skin seemed even darker. It may be that he regretted his words. Possibly he saw the confusion in Ginnie's wide brown eyes. In any case, he did not wait for an answer.

"Can I offer you a lift to chapel - in my twenty-first birthday present?" he asked, putting his sunglasses back on. She noticed how thick their frames were. Real gold, she thought, like the big, fat watch on his wrist.

"It's a Mercedes, from Papa. Do you like it?" he added nonchalantly.

From the shade of her umbrella Ginnie peered up at a small lone cloud that hung motionless above them. The sun was beating down mercilessly and there was an urge in the air and an overpowering sense of growth. With a handkerchief she wiped the sweat from her forehead. Ravi gave a tug at his collar.

"It's air-conditioned, Ginnie. And you won't be late for chapel," he continued, reading her mind.

But chapel must have been the last thing on Ravi's mind when Ginnie, after a moment's hesitation, accepted his offer. For he drove her instead to a quiet sugar field outside town and there, with the Mercedes concealed among the sugar canes, he introduced himself into her. Ginnie was in a daze. Young as she was, she barely understood what was happening to her. The beat of calypso filled her ears and the sugar canes towered over her as the cold draught from the air-conditioner played against her knees. Afterwards, clutching the ragged flower that had been torn from her hair, she lay among the tall, sweet-smelling canes and sobbed until the brief tropical twilight turned to starry night.

But she told no-one, not even Father Olivier.

Two weeks later the little market town of Rio Cristalino was alive with gossip. Ravi Kirjani had been promised the hand of Sunita Moorpalani. Like the Kirjanis, the Moorpalanis were an established Indian family, one of the wealthiest in the Caribbean. But while the Kirjanis were diplomats, the Moorpalanis were a commercial family. They had made their fortune in retailing long before the collapse in oil prices had emptied their customers' pockets; and now Moorpalani stores were scattered throughout Trinidad and some of the other islands. Prudently, they had diversified into banking and insurance, and as a result their influence was felt at the highest level. It was a benevolent influence, of course, never abused, for people always said the Moorpalanis were a respectable family, and well above reproach. They had houses in Port-of-Spain, Tobago and Barbados, as well as in England and India, but their main residence was a magnificent, sprawling, colonial-style mansion just to the north of Rio Cristalino. The arranged marriage would be the social event of the following year.

When Ginnie heard of Ravi's engagement the loathing she had conceived for him grew into a sort of numb hatred. She was soon haunted by a longing to repay that heartless, arrogant brute. She would give anything to humiliate him, to see that leering, conceited grin wiped from his face. But outwardly she was unmoved. On weekdays she went to school and on Sundays she went still to Father Olivier's afternoon service.

"Girl, you sure does have a lot to confess to that whitie," her mother would say to her each time she came home late from chapel.

"He's not a whitie, he's a man of God."

"That's as may be, child, but don't forget he does be a man first."

The months passed and she did not see Ravi again.

And then it rained. All through August the rain hardly stopped. It rattled persistently on the galvanized roofs until you thought you would go mad with the noise. And if it stopped the air was as sticky as treacle and you prayed for it to rain again.

Then one day in October, towards the end of the wet season, when Ginnie's family were celebrating her only brother's eighteenth birthday, something happened that she had been dreading for weeks. She was lying in the hammock on the balcony, playing with her six-year-old nephew Pinni.

Suddenly, Pinni cried out: "Ginnie, why are you so fat?"

Throughout the little frame house all celebration stopped. On the balcony curious eyes were turned upon Ginnie. And you could see what the boy meant.

"Gods have mercy on you, Virginia! Watch the shape of your belly," cried Mrs Narine, exploding with indignation and pulling her daughter indoors, away from the prying neighbours' ears. Her voice was loud and hard and there was a blackness in her eyes like the blackness of the skies before thunder. How could she have been so blind? She cursed herself for it and harsh questions burst from her lips.

"How does you bring such shame upon us, girl? What worthless layabouts does you throw yourself upon? What man'll have you now? No decent man, that does be sure. And why does you blacken your father's name like this, at your age? The man as didn't even live to see you born. Thank the gods he didn't have to know of this. You sure got some explaining to your precious man of God, child."

At last her words were exhausted and she sat down heavily, her weak heart pounding dangerously and her chest heaving from the exertion of her outburst.

Then Ginnie told her mother of the afternoon that Ravi Kirjani had raped her. There was a long silence after that and all you could hear was Mrs Narine wheezing. When at last she spoke, her words were heavy and disjointed.

"If anybody have to get damnation that Kirjani boy'll get it," she said.

Ginnie's sisters were awestruck.

"Shall we take her over to the health centre, Ma?" asked Indra. "The midwife comes today."

"Is you crazy, girl? You all does know how that woman does run she mouth like a duck's bottom. You all leave this to me."

That night Mrs Narine took her young daughter to see Doctor Khan, an old friend of her husband whose discretion she could count on.

There was no doubt about it. The child was pregnant.

"And what can us do, Dr Khan?" asked Mrs Narine.

"Marry her off, quick as you can," the lean old doctor replied bluntly.

Mrs Narine scoffed.

"Who would take her now, Doctor? I does beg you. There's nothing? Nothing you can do for us?"

A welcome breeze came through the slats of the surgery windows. Outside you could hear the shrill, persistent sound of cicadas, while mosquitoes crowded at the screens, attracted by the bare bulb over the simple desk. Dr Khan sighed and peered over the frames of his glasses. Then he lowered his voice and spoke wearily, like a man who has said the same thing many times.

"I might arrange something for the baby once it's born. But it must be born, my dear. Your daughter is slimly built. She's young, a child herself. To you she looks barely three months pregnant. Don't fool yourself, if the dates she's given us are correct, in three months she'll be full term. Anything now would be too, too messy."

"And if it's born," asked Mrs Narine falteringly, "if it's born, what does happen then?"

"No, Ma, I want it anyway, I want to keep it," said Ginnie quietly.

"Don't be a fool, child."

"It's my baby. Ma. I want to have it. I want to keep it."

"And who's to look after you, and pay for the baby? Even if that Kirjani does agrees to pay, who does you hope to marry?"

"I'll marry, don't worry."

"You'll marry! You does be a fool. Who will you marry?"

"Kirjani, Ma. I's going to marry Ravi Kirjani."

Doctor Khan gave a chuckle.

"So, your daughter is not such a fool as you think," he said. "I told you to marry her off. And the Kirjani boy's worth a try. What does she have to lose? She's too, too clever!"

So Ravi Kirjani was confronted with the pregnant Ginnie and reminded of that Sunday afternoon in the dry season when the canes were ready for harvesting. To the surprise of the Narines he did not argue at all. He offered at once to marry Ginnie. It may be that for him it was a welcome opportunity to escape a connubial arrangement for which he had little appetite. Though Sunita Moorpalani indisputably had background, nobody ever pretended that she had looks. Or possibly he foresaw awkward police questions that might have been difficult to answer once the fruit of his desire saw the light of day. Mrs Narine was staggered. Even Ginnie was surprised at how little resistance he put up.

"Perhaps," she thought with a wry smile, "he's not really so bad."

Whatever his reasons, you had to admit Ravi acted honourably. And so did the jilted Moorpalani family. If privately they felt their humiliation keenly, publicly they bore it with composure, and people were amazed that they remained on speaking terms with the man who had insulted one of their women and broken her heart.

Sunita's five brothers even invited Ravi to spend a day with them at their seaside villa in Mayaro. And as Ravi had been a friend of the family all his life he saw no reason to refuse.

The Moorpalani brothers chose a Tuesday for the outing - there was little point, they said, in going at the weekend when the working people littered the beach - and one of their Land Rovers for the twenty mile drive from Rio Cristalino. They were in high spirits and joked with Ravi while their servants stowed cold chicken and salad beneath the rear bench seats and packed the iceboxes with beer and puncheon rum. Then they scanned the sky for clouds and congratulated themselves on choosing such a fine day. Suraj, the eldest brother, looked at his watch and his feet shifted uneasily as he said:

"It's time to hit the road."

His brothers gave a laugh and clambered on board. It was an odd, sardonic laugh.

The hardtop Land Rover cruised through Rio Cristalino to the crossroads at the town centre. Already the market traders were pitching their roadside stalls and erecting great canvas umbrellas to shield them from sun or rain. The promise of commerce was in the air and the traders looked about expectantly as they loaded their stalls with fresh mangos or put the finishing touches to displays of giant melons whose fleshy pink innards glistened succulently under cellophane.

The Land Rover turned east towards Mayaro and moments later was passing the cemetery on the edge of town. The road to the coast was busy with traffic in both directions still carrying produce to market, and the frequent bends and potholes made the journey slow. At last, on an uphill straight about six miles from Mayaro, the Land Rover was able to pick up speed. Its ribbed tyres beat on the reflector studs like a drumroll and the early morning sun flashed through the coconut palms. Suddenly a terrible thing happened. The rear door of the Land Rover swung open and Ravi Kirjani tumbled out, falling helplessly beneath the wheels of a heavily laden truck.

At the inquest the coroner acknowledged that the nature and extent of Ravi's injuries made it impossible to determine whether he was killed instantly by the fall or subsequently by the truck. But it was clear at least, he felt, that Ravi had been alive when he fell from the Land Rover. The verdict was death due to misadventure.

Three days later Ravi's remains were cremated according to Hindu rights. As usual, a crush of people from all over Trinidad - distant relatives, old classmates, anyone claiming even the most tenuous connection with the dead man - came to mourn at the riverside pyre outside Mayaro. Some of them were convinced that they could see in Ravi's death the hands of the gods - and they pointed for evidence to the grey sky and the unseasonal rain. But the flames defied the rain and the stench of burning flesh filled the air. A few spoke darkly of murder. Did not the Moorpalanis have a compelling motive? And not by chance did they have the opportunity, and the means. But mostly they agreed that it was a tragic accident. It made little difference that it was a Moorpalani truck that had finished Ravi off. Moorpalani trucks were everywhere.

Then they watched as the ashes were thrown into the muddy Otoire River, soon to be lost in the warm waters of the Atlantic.

"Anyway," said one old mourner with a shrug, "who are we to ask questions? The police closed their files on the case before the boy was cold." And he shook the last of the rain from his umbrella and slapped impatiently at a mosquito.

You might have thought that the shock of Ravi's death would have induced in Ginnie a premature delivery. But quite the reverse. She attended the inquest and she mourned at the funeral. The expected date came and went. Six more weeks elapsed before Ginnie, by now thirteen, gave birth to a son at the public maternity hospital in San Fernando. When they saw the baby, the nurses glanced anxiously at each other. Then they took him away without letting Ginnie see him.

Eventually they returned with one of the doctors, a big Creole, who assumed his most unruffled bedside manner to reassure Ginnie that the baby was well.

"It's true he's a little pasty, my dear," he said as a nurse placed the baby in Ginnie's arms, "but, you see, that'll be the late delivery. And don't forget, you're very young . . . and you've both had a rough time. Wait a day . . . three days . . . his eyes'll turn, he'll soon have a healthy colour."

Ginnie looked into her son's blue eyes and kissed them, and in doing so a tremendous feeling of tiredness suddenly came over her. They were so very, very blue, so like Father Olivier's. She sighed at the irony of it all, the waste of it all. Was the Creole doctor really so stupid? Surely he knew as well as she did that the pallid looks could never go.



نمازخانهیک داستان کوتاه توسط جوزف Essbergerدرخت نخلاو در راه بود با کسالت، برای خورشید آوریل شدید طور مستقیم در بالای بود. چتر خود را اشعه خود را مسدود اما هیچ چیز حرارت مسدود شده - مرتب کردن بر اساس خام، گرما وحشی که شما له با انرژی آن است. چند بوفالو تحت نارگیل افسار شد، در حال حاضر در verges خشک. گاهی اوقات یک ماشین رفت گذشته، ترک پله خود را در زمین ذوب مانند پی یک کشتی در دریا. در غیر این صورت آن را آرام بود، و او را دیدم هیچ کس.در لباس بلند یکشنبه سفید خود را که شما ممکن است جینی Narine برای چهارده یا پانزده گرفته شده است. در واقع او دوازده، خوشحال، کودک بدون عارضه با طبیعت به عنوان باز به عنوان هر نوع گیان یا بوته یا درخت از جنس بامیه از خانواده پنیر کیان قرمز است که تزئین سیاه و سفید، دور کمر طول مو بود. نسل های قبلی خانواده اش را از هند به عنوان ناظر در مزارع قند به ترینیداد آمده بود. پدر او برخی از موفقیت از طریق خرید و پاکسازی زمین های اطراف ریو Cristalino و کاشت آن را با قهوه بود.در آستانه گرد و خاکی بیست متری جلوتر از جینی یک ماشین کشیده است. او آن را کروز توسط یک بار قبل از متوجه شده بود اما او آن را به عنوان سیاه و سفید به عنوان رنگ براق آن به رسمیت نمی شناسد و نمی تواند از راننده از طریق پنجره های تاریک آن، خود را. همانطور که او گذشته آن راه می رفت، شیشه راننده شروع به باز کردن."سلام، جینی،" او پشت سر او شنیده می شود.او متوقف شد و تبدیل شده است. رنگ کمی در زیر پوست گرگ و میش او افزایش یافت. راوی Kirjani قد بلند و لاغر، و همیشه خوب لباس پوشیدن بود. چشمان سیاه و سفید و دندان های بزرگ سفید در نور آفتاب را دیدم او صحبت کرد. هر کس در ریو Cristalino دانست راوی. جینی اغلب شنیده خواهر مجرد خود را ruefully صحبت از او، چگونه، اگر فقط پدر خود زنده بود و آنها هنوز هم به حال زمین، یکی از آنها ممکن او ازدواج کند. و سپس آنها را بیش از که ممکن است آن را و خنده در جینی داد و بیداد چرا که او بیش از حد ساده برای هر انسان می خواهید بود."چگونه می توانم شما نام من، راوی می دانید؟" او با هیجان پرسید."چگونه می توانم تو مال دانید؟""هر کس می داند نام خود را. شما پسر آقای Kirjani هستید.""راست و where're رفتن جینی؟"او مردد و پایین در زمین نگاه دوباره."به کلیسای کوچک،" او با لبخند ضعف است."اما جینی، هندوها خوب به معبد رفت." غنی، صدای او را کشت به آرامی مسخره بود که او با خنده اضافه کرد: "یا شاید کارشناسان معبد هستند سلیقه خود را در رنگ نیست."او عمیق تر در اشاره به پدر اولیویه سرخ شد. او نمی دانست که چگونه به پاسخ دهید. این درست است که او دوست داشت کشیش جوان فرانسوی، با لهجه خنده دار خود را و چشمان آبی، اما او از رفتن شده بود به کلیسای کوچک کاتولیک برای ماه قبل از او وارد شده است. او دوست داشت سرودهای خود را شاد، و عقیده ساده خود را از یک خدا - به طوری متفاوت از خدایان هندو بدبختی که با یکدیگر مانند خواهران خود را در خانه squabbled. اما، اضافه شده به آن، ابتذال از سخن راوی او را سر در گم چرا که خانواده اش برای پرورش خود را شناخته شد. مردم همیشه می گفت که راوی می تواند یک انسان را از افتخار، مثل پدرش.راوی ناگهان قبر نگاه کرد. پوست تیره خود را به نظر می رسید حتی تیره تر است. ممکن است که او کلمات خود پشیمان است. احتمالا او را دیدم سردرگمی در چشمان قهوه ای جینی است. در هر صورت، او برای پاسخ صبر کنید نیست."من می توانم به شما یک آسانسور به کلیسای کوچک - در بیست و یکم حاضر روز تولد من؟" از او پرسید، قرار دادن عینک آفتابی خود را پشت در. او متوجه ضخامت قاب خود بودند. طلای واقعی، او فکر، مانند بزرگ، ساعت چربی بر روی مچ دست خود."این یک مرسدس بنز، از پاپا. آیا شما آن را دوست دارید؟" او شوت اضافه شده است.از سایه چتر خود را جینی تا در یک ابر کوچک تنها که حرکت در بالا به آنها آویزان خیره شده بود. که خورشید پایین ضرب و شتم بیرحمانه و اصرار در هوا و یک حس مسحور رشد وجود دارد. با یک دستمال پاک او عرق از پیشانی خود را. راوی یک یدک کش در یقه خود را داد."این تهویه مطبوع، جینی است و شما نمی خواهد در اواخر کلیسای کوچک،" او ادامه داد، خواندن ذهن او.اما کلیسای کوچک باید آخرین چیزی که در ذهن راوی را که جینی، پس از تردید یک لحظه، پیشنهاد خود را پذیرفته شده است. برای او به جای سوار به یک میدان قند شهر آرام خارج و وجود دارد، با مرسدس پنهان در میان قدم زدن میله های قند، او خودش را به او معرفی شده است. جینی در خیرگی بود. جوان به عنوان او بود، او به سختی درک آنچه به او اتفاق می افتد. ضرب و شتم از CALYPSO گوش او را پر و قدم زدن میله های قند بیش از او به عنوان پیش نویس سرد از تهویه هوا با بازی در مقابل زانو خود را towered. پس از آن، محکم گل پاره پاره که از موهایش پاره شده بود، او در میان قد بلند، قدم زدن میله های خوشبو دراز، گریه و زاری تا گرگ و میش گرمسیری مختصر تبدیل به شب پرستاره.اما او هیچ کس، حتی پدر اولیویه گفت.دو هفته بعد، شهر بازار کمی از ریو Cristalino زنده با شایعات بود. راوی Kirjani دست سونیتا Moorpalani وعده داده شده بود. مانند Kirjanis از Moorpalanis یک خانواده هند ایجاد، یکی از ثروتمندترین در کارائیب بود. اما در حالی که Kirjanis دیپلمات بود، Moorpalanis یک خانواده تجاری بودند. آنها ثروت خود را در خرده فروشی مدتها قبل از سقوط قیمت نفت جیب مشتریان خود را خالی کرده بود ساخته شده بود؛ و در حال حاضر فروشگاه های Moorpalani در سراسر ترینیداد و برخی از جزایر دیگر پراکنده شدند. عاقلانه، آنها را به بانکداری و بیمه متنوع بود، و به عنوان یک نتیجه از نفوذ خود در بالاترین سطح احساس شد. این یک تاثیر خیرخواه بود، البته، هرگز مورد آزار قرار گرفته، برای مردم همیشه گفت Moorpalanis یک خانواده محترم بود، و بالاتر از سرزنش است. آنها خانه در پرت آو اسپاین، توباگو و باربادوس حال، و همچنین در انگلستان و هند است، اما اقامتگاه اصلی خود را با شکوه، آلاینده، سبک استعماری عمارت فقط در شمال ریو Cristalino بود. ازدواج مرتب می شود این رویداد اجتماعی در سال بعد.هنگامی که جینی از تعامل راوی شنیده نفرت او را برای او درک کرده بود به نوعی نفرت بی حس بزرگ شد. او به زودی توسط یک اشتیاق خالی از سکنه شد به بازپرداخت که بی عاطفه، بی رحم متکبر است. او هر چیزی را به تحقیر او، برای دیدن که leering به را، پوزخند خودپسند از چهره اش پاک کرد. اما ظاهرا او بی حرکت بود. در روزهای هفته او به مدرسه رفت و در روزهای یکشنبه او هنوز هم به خدمات بعد از ظهر پدر اولیویه قرار میگیره."دختر، شما مطمئن دارای بسیاری به اعتراف به که whitie،" مادرش به او می گویند هر بار که او اواخر از کلیسای کوچک به خانه آمد."او یک whitie نیست، او یک مرد خدا است.""که به عنوان ممکن است، کودک، اما فراموش نکنید که او می کند یک مرد است."که از ماه گذشته و او راوی دوباره نمی بینم.و سپس آن را بارید. همه را از طریق اوت باران به سختی متوقف شد. این مصرانه بر روی سقف گالوانیزه لرزاند تا زمانی که شما فکر می کنید شما را با سر و صدا از جا در رفته است. و اگر آن را متوقف هوا به عنوان چسبنده به عنوان پتکا بود و شما دعا برای آن را به باران است.سپس یک روز در ماه اکتبر، در اواخر فصل مرطوب، هنگامی که خانواده جینی را جشن گرفتند تولد هجدهم خود را تنها برادر، اتفاقی افتاد که او را برای هفته وحشت شده بود. او دروغ در بانوج در بالکن، بازی با برادرزاده شش ساله اش Pinni.ناگهان، Pinni گریه کردن: "جینی، چرا شما تا چربی؟"در سراسر خانه قاب کوچک تمام جشن متوقف شد. در بالکن چشم کنجکاو بر جینی تبدیل شد. و شما می توانید ببینید چه پسر بود."خدایان رحمت بر شما، ویرجینیا! سازمان دیده بان به شکل شکم خود را،" گریه خانم Narine، انفجار با خشم و کشیدن دخترش در داخل خانه، دور از گوش همسایه کنجکاو. صدای او با صدای بلند و سخت بود و سیاهی در چشم او مانند سیاهی از آسمان قبل از رعد و برق وجود دارد. چگونه می تواند او که تا کور شده؟ او خودش را برای آن نفرین و سوالات سخت از لب های او پشت سر هم."چگونه شما چنین شرم را بر ما، دختر چه layabouts بی ارزش می کند شما خود را پرتاب بر چه man'll شما در حال حاضر؟ هیچ مردی مناسب و معقول، که می کند تا مطمئن شوید. و چرا نام پدر شما به شما سیاه مثل این، در سن خود را؟ این مرد حتی نمی زنده برای دیدن شما به دنیا آمد. با تشکر از خدایان او را نه به این را بداند. شما مطمئن شوید که در برخی از توضیح به انسان ارزش خود را به خدا، کودک. "در آخرین کلمات او خسته شده بودند و او به شدت، قلب ضعیف او تپش خطرناکی و قفسه سینه خود را تورم از اعمال فوران کرد.سپس جینی مادرش بعد از ظهر گفت که راوی Kirjani او تجاوز کرده است. سکوت طولانی پس از آن وجود دارد و همه شما می تواند بشنود خانم Narine خس خس بود. هنگامی که در گذشته او صحبت کرد، کلمات او سنگین و بی ربط بود.او گفت: "اگر کسی مجبور به گرفتن لعنت که Kirjani boy'll آن را دریافت".خواهران جینی را وحشت زده بودند."باید او را به مرکز بهداشت، کارشناسی ارشد؟" خواسته ایندرا. "ماما امروز می آید.""آیا شما دیوانه، دختر؟ همه شما نمی داند که چگونه است که زن او را اجرا دهان مانند پایین یک اردک است. همه شما این ترک به من."آن شب خانم Narine و جو در زمان دختر جوان او را به دیدن دکتر خان، یک دوست قدیمی از شوهرش که اختیار او می تواند در تعداد.بدون شک در مورد آن وجود دارد. کودک باردار بود."و چه می تواند ما را انجام دهید، دکتر خان؟" خواسته خانم Narine."ازدواج خود را خاموش، سریع شما می توانید،" دکتر لاغر قدیمی پاسخ صراحت.خانم Narine تمسخر کرد."چه کسی او را در حال حاضر، دکتر؟ من به شما التماس. هیچ چیز وجود دارد؟ هیچ چیز شما می توانید برای ما انجام دهید؟"نسیم خوش آمدید از طریق اسلاید پنجره جراحی آمد. خارج شما می توانید از جیغ کشیدن، صدای مداوم از cicadas شنیدن، در حالی که پشه ها در صفحه نمایش، جذب شده توسط لامپ لخت بر روی میز ساده شلوغ است. دکتر خان آهی کشید و بیش از فریم عینک خود خیره شده بود. سپس او صدایش را پایین آورد و صحبت با خستگی، مثل یک مرد که گفته است همان چیزی که چند بار."من ممکن است چیزی برای نوزاد یک بار آن را به دنیا ترتیب. اما باید متولد می شود، عزیز من. دختر شما است slimly ساخته شده است. او جوان، یک کودک خودش به شما نظر می رسد او به سختی سه ماه باردار است. آیا خودتان را گول نزنند، اگر تاریخ او را به ما داده درست باشد، در سه ماه او خواهید بود دوره کامل. هر چیزی در حال حاضر بیش از حد، بیش از حد شلوغ. ""و اگر آن را به دنیا آمد، پرسید:" خانم Narine falteringly، "اگر آن را به دنیا، چه اتفاق می افتد و سپس؟""نه، ما، من آن را می خواهم به هر حال، من می خواهم به آن را نگه دارید، گفت:" جینی بی سر و صدا."آیا می شود نه احمق، کودک.""این کودک من است. کارشناسی ارشد. من می خواهم به آن را دارند. من می خواهم به آن را نگه دارید.""و چه کسی بعد از شما را به نگاه، و پرداخت هزینه برای بچه؟ حتی اگر که Kirjani کند موافقت به پرداخت، کسی که شما امیدواریم که به ازدواج کنید؟""من ازدواج کند، نگران نباشید.""شما ازدواج شما کند می شود یک احمق. شما چه کسی ازدواج کند؟""Kirjani، کارشناسی ارشد. من را به ازدواج راوی Kirjani."دکتر خان خنده داد.او گفت: "بنابراین، دختر خود را چنین احمق نیست که شما فکر می کنم". "من به شما گفته با او ازدواج کند کردن و پسر Kirjani ارزش امتحان کنید. چه او را به از دست دادن؟ او بیش از حد، بیش از حد باهوش!"بنابراین راوی Kirjani با جینی باردار روبرو شد و در فصل خشک به یاد که بعد از ظهر یکشنبه زمانی که قدم زدن میله های آماده برای برداشت محصول بود. به تعجب از Narines او در همه استدلال می کنند نیست. او در یک بار ارائه شده به ازدواج جینی. ممکن است که برای او آن را یک فرصت خوش آمدید برای فرار از یک آرایش وابسته به زناشویی برای او که تمایل بسیار کمی بود. هر چند سونیتا Moorpalani مسلم پس زمینه به حال، هیچ کس تا کنون وانمود که او به نظر می رسد بود. یا احتمالا او پرسش پلیس بی دست و پا که ممکن است پاسخ به سوال دشوار است یک بار میوه از تمایل خود دیدم نور روز را پیش بینی. خانم Narine مبهوت شد. حتی جینی در چگونه مقاومت کمی او قرار داده تا شگفت زده شد."شاید" او با یک لبخند کنایهآمیز فکر کردم، "او واقعا خیلی بد نیست."به هر دلیل خود را، شما مجبور به اعتراف راوی با افتخار عمل کرده است. و به همین ترتیب خانواده Moorpalani jilted. اگر خصوصی آنها تحقیر خود کاملا احساس، عمومی آن را با خونسردی با مته سوراخ، و مردم شگفت زده است که آنها در بیان عبارت مورد نظر با مردی که یکی از زنان خود توهین کرده و شکسته قلب او باقی مانده بود.پنج برادر سونیتا حتی راوی دعوت به صرف یک روز با آنها در ویلای ساحلی خود را در مایرو. و به عنوان راوی یکی از دوستان خانواده شده بود تمام عمر خود را که او را دیدم هیچ دلیلی برای رد.برادران Moorpalani سه شنبه برای تفرج انتخاب - بود نقطه کمی وجود دارد، گفتند: در رفتن در آخر هفته که مردم کار ساحل آشغال - و یکی از لندرور خود را برای درایو بیست مایل از ریو Cristalino. آنها روحیه بالا و با راوی شوخی در حالی که بندگان خود را مرغ سرد و سالاد در زیر صندلی نیمکت عقب جمع و iceboxes با آبجو و عجیب و غریب تیر چوبی بسته بندی شده. سپس آنها را به آسمان برای ابرهای اسکن شده و خود را در انتخاب یک روز خوب تبریک گفت. سوراج، فرزند ارشد برادر، به ساعتش نگاه کرد و پاهای او را به سختی منتقل به او گفت:"این زمان به جاده است."برادران او خنده داد و clambered در هیئت مدیره. این عجیب و غریب، خنده طعنه امیز بود.ماشین سقف دار لندرور طریق ریو Cristalino به چهار راه در مرکز شهر گشت. در حال حاضر معامله گران بازار سنگ فرشهای شد اصطبل های کنار جاده ای و احداث چتر بوم بزرگ به آنها محافظت از نور آفتاب یا باران. وعده تجارت در هوا بود و معامله گران در مورد انتظار نگاه آنها به عنوان اصطبل خود را با انبه تازه لود و یا قرار دادن نکات تکمیلی به نمایش خربزه غول که گوشتی صورتی قسمتهای داخلی succulently تحت سلفون glistened.لندرور سمت شرق مایرو و لحظاتی بعد در حال عبور بود گورستان در لبه شهر تبدیل شده است. جاده به ساحل مشغول ترافیک در هر دو جهت در حال اجرای تولید به بازار بود، و خم مکرر و چاههای ساخته شده سفر کند. در گذشته، در یک سربالایی مستقیم حدود شش مایل از مایرو، لندرور قادر به بلند کردن سرعت بود. لاستیک آجدار آن بر ستدس بازتابنده مانند طبل و خورشید هر روز صبح ضرب و شتم دیدم از طریق کف دست نارگیل است. ناگهان یک چیز وحشتناک اتفاق افتاده است. درب عقب از لندرور باز چرخش و راوی Kirjani سقوط کردن، در حال سقوط بی اراده زیر چرخ های یک کامیون مملو.در استنطاق پزشکی قانونی تایید کرد که ماهیت و میزان صدمات راوی آن را غیر ممکن برای تعیین اینکه آیا او بلافاصله با سقوط و یا پس از آن توسط کامیون کشته شد. اما روشن بود حداقل، او احساس کردم، که راوی زنده بود زمانی که او از لندرور سقوط کرد. حکم مرگ به علت حادثه ناگوار بود.سه روز بعد بقایای راوی را با توجه به حقوق هندو سوزانده شد. به طور معمول، در پیروز از مردم از سراسر ترینیداد - اقوام دور، همکلاسی های قدیمی، هر کسی ادعا حتی از ارتباط ضعیف با مرد مرده - آمد به سوگواری در توده رودخانه خارج مایرو. برخی از آنها متقاعد شدند که آنها می توانند در مرگ راوی را ببینید دست از خدایان - و آنها را برای شواهد به آسمان خاکستری و باران unseasonal اشاره کرد. اما شعله های آتش به مبارزه طلبیده باران و بوی سوختن گوشت پر از هوا. چند تیره از قتل صحبت کرد. آیا Moorpalanis نیست یک انگیزه قانع کننده؟ و نه با شانس بود آنها این فرصت را، و به معنای اند. اما اغلب آنها توافق کردند که آن را یک حادثه غم انگیز بود. از آن ساخته شده تفاوت کمی است که آن را یک کامیون Moorpalani که راوی به پایان رسید خاموش بود. کامیون Moorpalani همه جا بودند.سپس آنها را تماشا خاکستر به رودخانه Otoire گل آلود پرتاب شد، به زودی به در آبهای گرم اقیانوس اطلس را از دست داده است."به هر حال، گفت:" یکی عزادار قدیمی با بی اعتنایی تلقی، "چه کسی هستند که ما برای پاسخ به سئوالات؟ پلیس قبل از پسر سرد بود فایل های خود را در مورد بسته شده است." و او آخرین باران از چتر را تکان داد و بی صبرانه در یک پشه سیلی زد.شما ممکن است فکر می کردم که از شوک مرگ راوی می شده اند در جینی باعث زایمان زودرس. اما کاملا برعکس است. او استنطاق حضور داشتند و او در مراسم تشییع جنازه سوگواری کردند. از تاریخ مورد انتظار آمد و رفت. شش هفته بیشتر سپری شده قبل از جینی، در حال حاضر سیزده، هنگام تولد به پسر در یک زایشگاه عمومی در San Fernando داد. هنگامی که آنها کودک را دیدم، پرستاران نگرانی در یکدیگر نگاه کرد. سپس آنها او را دور بدون اجازه جینی او را گرفت.در نهایت آنها را با یکی از پزشکان، کریول بزرگ، که شیوه ای کنار تخت ارام ترین خود را به اطمینان جینی که کودک بود فرض بازگشت."این درست او خمیری کمی، عزیز من،" او گفت به عنوان یک پرستار کودک را در آغوش جینی قرار می گیرد، "اما، شما ببینید که می شود در اواخر تحویل. و فراموش نکنید که، شما بسیار جوان هستید. .. و شما هر دو هم خشن بود. یک روز صبر کنید. سه روز... به نوبه خود eyes'll خود را، او به زودی خواهید یک رنگ سالم داشته باشد. "جینی به چشمان آبی پسرش نگاه کرد و آنها را بوسید، و در انجام این کار احساس فوق العاده ای از خستگی ناگهان او آمد. آنها بسیار، بسیار آبی بودند، پس مانند پدر اولیویه است. او در به کنایه از آن همه، زباله از آن همه آهی کشید. به دکتر کریول واقعا احمقانه بود؟ مطمئنا او به عنوان به خوبی می دانستند که او انجام داد که به نظر می رسد رنگ پریده هرگز نمی تواند برود.


رضا بیگدلی
کافه ای ها

استارت آپ کافه ای ها

داستان کوتاه انگلیسی

سایت تفریحی
سایت تفریح و سرگرمی
سایت سرگرمی
دانلود کتاب
دانلود آهنگ
دانلود نرم افزار اندروید
سایت خبری ربلک
اخبار تجارت
کسب و کار اینترنتی
کسب و کار آنلاین
کسب و کار نوین
استارت آپ
نابغه الکترونیک رضا بیگدلی
طراح ارشد رباتیک ایران
بهترین طراح ربات ایران
مرد اول رباتیک ایران
مرد اول الکترونیک ایران
دانلود برنامه اندروید
اندروید
نرم افزار اندروید
بازی اندروید
بازی برای اندروید
برنامه برای اندروید
اندرویدی ها
کافه اندروید
کافه جدید برای اندروید
مهندس رضا بیگدلی